نفس مامان ،آبتین عزیزتر از جاننفس مامان ،آبتین عزیزتر از جان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

آبتین گل پسر مامان

دفتر خاطرات کودکی آبتین جان

آپ سرماخورده! و البته تب دار...

                         سلام دوستان  به زودی آپ میشم با یه عالمه عکس از گل پسرم! فعلا این ویروسهای لعنتی نه به اون اجازه میدن یک دم از دست تب و سرفه آسوده باشه نه برای من انرژی گذاشتن ! واقعا سخته ! امیدوارم همه ی نی نی وبلاگی ها به سلامت باشن ! یه پست درمورد آلرژی دیدم گفتم شاید برای دوستانم مفید باشه ! http://ch3.ir/salamat/index.php?option=com_content&view=article&id=773:18190&catid=54:spring90&Itemid=432 ...
25 آذر 1391

هی حرف بزن...

  به نام او   ب ب ب د د د ن ن ن! این حروف را این شعربلند زندگی را دوتالب کوچولو برمسند زیبایی وعشق نشانده! نوزدهم اسفند دریک ناگهان زمستانی آبتین من شعر بلند زندگی رابا این حروف ساده ی بی تکرار سرود ومرابه اوج خوشبختی رساند! ب:شاید یعنی بابا /بودن /بهار! د:شایدیعنی دا (مادر) /دوست داشتن/ دل! و " ن" هم برای خودش هزارتفسیررویایی ومادرانه دیگر دارد! وشاید نه به اندوه روزگاران... واما اولین کلمه اش ما ما بود یک ماه قبل از این حروف جاودانه ی بی مانند... ...
21 آذر 1391

حرفهای ناگفته...

  وقتی نوار بالای وبلاگتو می بینم که یه کوچولو بزرگ شدی خیلی خوشحال میشم ! (آیکون من ) نمی دونی چه رنجها کشیدم  به خاطر همین عدد" یک "! چه شب نخوابیها..استرسها..اشکها...بیماریها...استخوون خورد کردم تا همین "یک " که تازه شروع راهه  بالاخره از راه رسیدو شد اولین پله ی مادربودن من ! امیدوارم پله های بعدی پل سلامتی و خوشبختی باشن !... امیدوارم نی نی قشنگ من ! امیدوار! امروز واکسن یکسالگی تو زدی ! من و بابا لبریز از یک دنیا شادی از بزرگ شدن گل پسرمون تو رو مرکز بهداشت بردیم و یه آقایی که من فکر میکنم چهره اش بیشتر برای شغل قصابی خوبه تا تزریقات نوزادان واکسنتو تزریق کرد ! (ضمن عرض ادب حضور همه ی قصابهای محتر...
21 آذر 1391

نامه های سرگشاده !

                                             سلام عزیزم  الان تو خواب هستی ومن خسته ام اما می نویسم تا تو یک روز به این بیداریها ببالی و دردلت بگویی :آه ! مادرم چقدرعاشق من است! من عاشقی راازمادرم آموخته ام و او از مادرش و مادرش نیز از مادرش! و.... واین ارث اجدادی خون روانیست دررگهای زمان! دوستت دارم آنگونه که درتصور ناچیز واژگان نمی گنجد واین حروف ساده که از سرانگشتان خسته ام براین سپید سردمجازی می بار...
21 آذر 1391

نامه های سرگشاده 2

به نام خدا   به: یک  نی نی عزیز از: مادری دلتنگ ونگران! سلام مامانیو  - که از ته قلبش برخاسته -  پذیرا باش! بعضی وقتا باخودم فکرمیکنم چقدرخوبه آدم تو زندگی یه یاور مهربون داشته باشه تا هروقت زندگی روی سختشو نشون داد بهش تکیه کنه یه نفر که درکت کنه و شریک رنجهات باشه وغمخوارت باشه بدون اینکه کوچکترین توقعی ازت داشته باشه ! یه نفر که غم عالم رودوششه وخودش غمخوارهمه است! یه نفرکه اگه دلت از زندگی پرشد وداد و هوار وآخ و ناله ای کردی اونقدرصبورانه بهت دلگرمی بده که آروم بشی وبه عظمتش پی ببری یه نفر که بی ریا بهت دل ببنده و هیچوقت برای محبتش دنبال بهانه ای نباشه... وخلاصه یه نفر که بزرگ باشه با یک روح ...
21 آذر 1391

نامه ی سرگشاده 5 ...برای مادرم که خلاصه ی خوبی هاست!

قربون قدرت خدا برم چه عظمتی تو قلبت به ودیعه گذاشته! مامان سلام نداره نامه ی من برای تو میدونی چرا ؟ چون سلام من برای تو از اول اول اول هستی و وجود یافتنمه! و تا دنیا دنیاست ادامه داره با من یا... تو خیلی مادر هستی! مادر من... مادر آبتین... مادر زینب... مادر آدرینا... و مادر بچه های خودت و مادر پدرت (حضرت زهرا (س) هم ام ابیها بود مادر جان)و مادر مادرت... تو برای همه مادری کردی ... بابا هم هر چی ما دیدیم دعاگوی مهرمادری  تو بود ! خیلی عاشق اون دل بزرگ پردردتم که تو بزرگی هیچکس به گردش نمیرسه... هنوزهم هروقت پسرمو نگاه میکنم به خوبیت غبطه می خورم! اگه نبود دستهای پرمهرت توی اونهمه سختی اوایل تولد آبتین من چی کار میکردم...
21 آذر 1391

نامه های سر گشاده 4

سلام پسرم امشب میخوام هرچی به مذاق دلم خوش اومد همونو بنویسم برات ! امشب میخوام باهات یه چیزایی رو درمیون بزارم! یه حرفهایی...یه ... کی میدونه یه لحظه دیگه چی میشه ؟! پس بزار برات بنویسم من یه مامان هستم ...یه مامان همیشه نگران... نگران ...نگران! میپرسی واسه چی نگران؟ آها حالا رفتیم سر اصل مطلب... نگران آدمهایی که خدا رو گم میکنن و سراغ خونه ی خدا رو میگیرن ! آدمایی که جیبشون از حق دیگران پره و دلشون از یاد خدا خالی! (وکم نیستن تو این دنیای وانفسا...) آدمایی که ظاهرشون گویای باطنشون نیست یعنی از درون مردابن وادای  چشمه رو در میارن غافل از اینکه یه روزی اون سنگ بزرگه به پستشون میخوره و دستشون واسه همه رو میشه !!!...
21 آذر 1391